۱. ما دوندگان میدان زندگی در مواجهه ی با موانع، افت و خیزهای ناامید کننده و آزاردهنده مانند بیماری، شکستهای زندگی، فقر، دست نیافتن به اهداف و برنامهها و مسایلی از این قبیل، سرخورده و خسته می شویم و از نفس می افتیم. اما پس ازتجربههای تلخ و مایوس کننده است که درمی یابیم زندگـــــی یعنی"علی رغم". و"علی رغم"، یعنی این که من زندگی می کنم و می دانم که رنجها و شکستها و سرخوردگیها و بیماریها و .... واقعیتی این جهانی اند. از این رو نازدودنی و پاک نشدنی اند. اما چه دیر هنگام می فهمیم. یکی از تعالیم حکیمان در طول تاریخ (و شاید مهمترین تعلیم شان) این است که به آدمیان درسی ساده، اما مهم و دیر یاب را یاد دهند. تعلیمی در یک جمله: زندگی یعنی زیستن"علی رغم".
" زندگی، "شکر تلخی"[۱] است که به آدمی عرضه شده است. زندگی، لطف درشت ناک آلوده به انواع عتاب ها[۲] و رنجها است. با این همه، باید علی رغم همه ی رنجها و دردها، سختیها و تنگناها زندگی کرد و گذر کرد از مردابهای متعفن، بیآن که دامن آلوده گردد. رنج را نمی توان نادیده گرفت و کتمانش کرد. رنج، تنها واقعیت انکار ناپذیر زندگی آدمی است، چگونه می توان آن را ندید، در حالی که خودش را به ما تحمیل می کند. اما پرسش این است که ما با رنج، چه مواجههای داریم و چگونه با آن روبرو می شویم؟
اگر انواع واکنشها را در مواجهه ی با رنج، صورت بندی کنیم، به نظر می رسد که اصناف مواجهات را می توان در دو دسته ی کلی جای داد:
الف) کسانی که در رنج می مانند و در آن شکسته می شوند.
ب)کسان دیگر که با رنج می زیند و بر آن فائق می آیند.
البته میان در رنج بودن و با رنج زیستن، تفاوت بسیار است. در رنج بودن، یعنی درماندگی و مغلوب رنج شدن و یعنی در برابر رنج، خود را شکستن. فرو ماندن در حالتی که زیستن، دشوار می شود و بودن به بن بست می رسد. در رنج ماندن، یعنی تسلیم شدن و ناتوانی را به صورت مطلق پذیرفتن. اما زیستن با رنج، یعنی غالب آمدن بر وضعیتی که نمی توان انکارش کرد. لبخند شیرین زدن به مشکلات تلخ و با آن کنار آمدن و"زیستن، علی رغم رنجی" که در متن زندگی جاری است. آن که در رنج فرو می ماند، گویی به ما می گوید که من نمی توانم زندگی کنم. اما دیگری می گوید علی رغم رنج هایی که دارم هنوز توانایی زیستن دارم و بنابراین زندگی می کنم. اما فقط رنج نیست که باید علی رغم آن زیست، گویا زندگی آدمی سراسر چنین است.
برخی مصادیق "زندگی ، علی رغم" عبارت است از:
رستگاری، علی رغم شیطان
مهر ورزیدن، علی رغم بیمهری ها
وفاداری، علی رغم بیوفایی ها
لبخند زدن، علی رغم رنج ها
رضایت علی رغم سختیها و دردها
اخلاقی زیستن، علی رغم بیاخلاقی ها
عدالت، علی رغم ستم ها
خوب زیستن علی رغم پلشتی ها
بر مصادیق یاد شده، موارد بیشتری می توان افزود و فهرستی بلند تهیه کرد تا آشکارا نشان داده شود که زندگی و زیستن، در هر گام و لحظهاش با موانعی سخت و ناگوار روبرو است. آن چنان که عبور از آنها دشوار می نماید. چه کسی می تواند در فضای بیاخلاقیها و ستمها و بیعدالتی ها، اخلاقی بزید، عدالت بورزد و لبخند بزند؟ در جایی که سیاهیها جان آدمی را ملول و روحاش را مکدر می کند، چگونه می توان از هستی، راضی بود و از زیستن، لذت برد؟ چگونه می توان امیدوارانه زندگی کرد، در حالی که از در و دیوار شهر، نا امیدی و یاس می بارد؟ چگونه می توان رستگار شد، در حالی که شیطان، لحظات زندگی را مملو از وسوسهها می کند.(در این جا شیطان با همان قرائت مرسوم و سنتی مورد نظر است). زیستن مسیری دارد با پرتگاهها و خطر سقوط سنگ ها، گزندهها و درنده ها. و در چنین جاده ی باریک، راندن و راندن، اما نه به تنهایی، بلکه در ازدحام ماشینها و کسانی که بدون توجه به علائم جاده می رانند و هر لحظه خطرآفرین می شوند. جاده ی زندگی، لغزنده و تاریک است. در چنین مسیری، امیدوار بودن و اخلاقی زندگی کردن، دشوار می شود. گویی زیستن اخلاقی، بسان دویدن در میدان دو با مانع و با دیگران مسابقه دادن در وضعیت دشوار است. آدمی به راستی باید دریابد و بهنگام هم دریابد که زندگی یعنی زیستن علی رغم واقعیتهای زمخت و ناگوار. و زیستن، یعنی زیستن علی رغم رنجها و دردها.
پیامبران نیامدند که شیطان را "از سر انگشت طبیعت"[۳] و از زندگی آدمیان بیرون کنند، از آن دسته از معلمانی نبودند که مزاحمان را از کلاس هستی اخراج می کنند تا دیگران سودشان را ببرند. نیامدند که واقعیتی از واقعیتهای این جهانی را به نفع انسان تغییر دهند، نیامدند که جهان را پاکسازی کنند و مزاحمتها را از سر راه انسانها بردارند. آنان آمدند تا به انسانها بیاموزند که باید رستگار شوند، اما رستگاری علی رغم شیطان. آمدند تا مهارت رستگار شدن را علی رغم وجود شیطان و همه ی سیاهیها به انسانها بیاموزند. پیامبران آمدند تا هم چون راهنمایان، راه کوهستانی، سنگلاخ و صعب العبور رستگاری را نشان دهند. آنان نقشههای راهند نه بر هم زنندگان هستی. کارشان "شکافتن سقف فلک"[۴] نبوده است. نیامده بودند که "کل فتنه در جهان" را برافکنند.[۵] آنان به "جای اینکه به تاریکی لعنت بفرستند"، شمع روشن می کردند[۶] تا در پرتو روشنایی شان، راه زندگی نمایان شود. بودا، کنفسیوس، زرتشت، مسیح(ع)، محمد(ص)، علی(ع)، بو سعید و ابن عربی، گاندی و مادر ترزا درهمین جهان، با همان مختصاتی که برای همگان داشته و دارند، زیسته اند. اینان قهرمانان اخلاقی و قدیسانی هستند که زیستن پاک را تجربه کردند و به دیگران آموختند که آری، می توان زندگی اخلاقی داشت و پاکی را در میانه ی رنجها و سختیها تجربه کرد و می توان رستگار شد. اما همگان می دانند که زیستن علی رغم دردها و رنجها و زیستن معنوی و اخلاقی، علی رغم فضای آلوده و نامساعد، چندان هم آسان نیست. تلاشی مستمر و بلکه جانکاه و سخت لازم است تا چنان بزییم که بتوانیم به آن افتخار کنیم و یا دست کم از آن دفاع نماییم. زیستن اصیل و اخلاقی، محصول اراده و انتخاب است و نه یک حادثه و رویداد طبیعی. عارفان، معماران زندگی اصیل اند، آنان خشت بر خشت نهاده اند و بنای مرتفع زندگی را با دستهای خویش ساخته اند.
۲. در ساختار زندگی این جهانی، واقعیتی هایی وجود دارد که پایدار، همیشگی و تغییرناپذیرند و به منزله ی ویژگیهای ذاتی شناخته می شوند. رویدادها و پدیده هایی که وجود دارند و آدمی چه بخواهد و چه نخواهد با آنها روبرو می شود. از آن جمله است "سرشت سوگناک انسان"[۷]، گویی رنج، در سرشت آدمی نهاده شده است. آیزایا برلین معتقد است، نه تنها سرشت آدمی سوگناک است بلکه سرنوشت آدمی نیز طعم تلخی دارد.[۸] واقعیتهای تلخ تاریخ بشری، همواره زندگی را با خطرهای متعدد مواجه می کند.
هنگامی که واقعیتهای نادلخواه را در نسبت با توانایی آدمی در نظر بگیریم، می توانیم آنها را در دو سنخ صورت بندی کنیم: گونه ی اول، آن دسته از واقعیت هایی است که تغییر آنها در مرزهای توانایی آدمی قرار دارد و لذا می توان آنها را تغییر داد و گونه ی دوم، آن دسته از واقعیت هایی است که تغییر آنها ناممکن به نظر می رسد و از حد توانایی آدمی بیرون است. آدمی اگر توانایی تغییر واقعیتهای ناگوار را داشته باشد، آنها را تغییر می دهد. اما مسئله از زمانی آغاز می شود که می فهمد یا شخص او توانایی کافی برای حل مشکل را ندارد و یا اساسا حد و مرز توانایی انسان به نحو کلی، محدود و ناکافی است. در پی این آگاهی است که ممکن است به یاس و افسردگی و انواع بیماریهای روان – تنی دچار شود.
مواجهه ی جانکاه و یاس آلود، تنها یکی از انواع مواجهاتی است که در جهان انسانی شکل می گیرد. "هدفیلد"(روان شناس) معتقد است که، اگر نحوه ی مواجهه ی افراد را با موانع و مشکلات، سنخ شناسی کنیم، چهار نوع واکنش را می توانیم گونه شناسی نماییم. البته میزان گستردگی هر یک از واکنشهای چهار گانه، یکسان نیست. از سوی دیگر، گرایش به هر یک از شقوق چهارگانه، به وضعیت روان شناختی و پایبندیهای اعتقادی و ارتفاع وجودی بستگی دارد. هر یک از افراد، در مواجهه ی با مصایب و مشکلات، ممکن است یکی از واکنشهای زیر را نشان دهند:
الف) کارشان به کفر گفتن می انجامد
ب) عدهای سر درد می گیرند و بیمار می شوند.
ج) دستهای به عبادت می پردازند
د) گروهی به مستی پناه می برند.
حافظ اما در این میانه، رضایت دادن به شرایط سخت و نادلخواه و البته تغییر ناپذیر را بهترین نوع مواجهه می داند. در این جا است که حافظ، توصیه می کند:
رضا به داده بده وز جبین گره بگشا
که در اختیار بر ما نگشوده است
به آنان که گره بر جبین می زنند و رضایت نمی دهند، رندانه و از سر انکار می گوید اگر می توانید جهان را به سود خود تغییر دهید. " گر تو نمی پسندی، تغییر کن قضا را". به واقع در این مصرع، گویی آدمی را از ناتواناییهای ذاتی و فقر وجودیاش آگاه می کند و عجزش را به او نشان می دهد. سخن حافظ به این نکته اشاره دارد که گردون همواره، آن گونه نمی چرخد که موافق طبع ما بیفتد و همواره بر مسیر خوشایندهای ما جاری گردد. از این رو مشفقانه زمزمه می کند:
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
توّهم تغییر همه ی واقعیتها و آرزوی سازگار نمودن دور گردون با خوشایندها و مطلوبها (به تعبیر شاعرانه ی حافظی)، جنباندن حلقه ی نا ممکن است. از این رو حافظ توصیه می کند: "نگر تا حلقه ی ناممکن نجنبانی". اما گویا مسئله بغرتج تر می شود. آدمی وقتی به ضعفها و سستیهایش پی می برد و آگاه می شود که نمی تواند بر رویدادها اثر بگذارد، آگاهیاش از تغییر ناپذیری واقعیت، چیزی از بار رنجش نمی کاهد. با این همه، آدمی تمایل دارد بزیید و در متن هستی حضوری موثر، شادمانه و امیدوارانه داشته باشد. زیرا در مقابل رنج، جوانه ی "امید" نیز در عمیقترین لایههای وجودی انسان کاشته شده است. تا جایی که شکوفههای آن به برگ و بار می نشیند و جان آدمی را گلستان می کند. امید، آدمی را به اندیشیدن به شیوههای درست مواجهه ی با واقعیتهای ناگوار تشویق می کند. امید، فرصتی فراهم می کند تا راهها و شیوههای نو خلق شود. امید، گشودگی دورن به سوی بیرون است. مجالی برای تمرین است تا آدمی بتواند "زیستن علی رغم رنج" را تجربه کند. چنین است که نحوه ی واکنش و مواجهه ی با واقعیتهای ستبر و تغییر ناپذیر، مسئلهای است تاریخی و همیشگی در مسیر زندگی.
اما هنوز، مسئله این است: با رنجهای چاره ناپذیر چگونه می توان برخورد کرد؟ چگونه می توان در طوفان، زندگی آرام و در بیقراری ها، بودنی برقرار داشت؟ چگونه می توان در دریایی از رنج، شنا کرد و چگونه می توان علی رغم رنج زیست؟
وقتی نمی توان برخی دردها و رنجها را از جهان و از زندگی برون راند، اما می توان از برندگی و تلخی و تیزی آنها کاست. آدلف مونود می گوید:"از آن روز به بعد زندگی درونی نوینی برایم آغاز گردید. نه این که حزن و اندوهم ناپدید شده باشد بلکه نیش خود را از دست داده بود. امید وارد قلبم شده بود." وقتی نمی توان جهان بیرون را تغییر داد، اما می توان چنان تغییر و تحولی در خویشتن ایحاد کرد که آن واقعیت ها، چهرهای قابل تحمل تر بیابند. به تعبیر دیگر، فقط کافی نیست که به اصلاح و تغییر جهان خارج از خود بیندیشیم، بلکه باید به اصلاح و تغییر جهان درون هم همت گماریم. آمادگی و اصلاح درون را می توان در سه گونه ی مستقل، تقسیم نمود. :
الف) آمادگیهای روان شناختی – جسمانی
ب) آمادگیهای معرفتی (بالا بردن سطح ادراک و فهم مسئله و افزایش مهارتهای حل مسئله)
ج) آمادگیهای نگرشی و جهت گیریهای ذهنی
وقتی با رنجها و رخدادهای ناخوشایند مواجه می شویم، جوانه ی دو پرسش در ذهن ما جان می گیرد و به درخت تنومندی تبدیل می گردد. اولا، آیا راهی برای گریختن از رنج وجود دارد؟ (آیا می توانم از آن رها شوم و آیا توانایی لازم را برای برون رفت از رنج فراهم کردهام یا خیر؟). گریختن از رنج، اعم از نادیده گرفتن آن و حل مسئله است. پرسش دوم این است که، این درد و رنج، این بیماری و این داغدیدگی و از دست دادن مال و .... واجد چه معنایی است؟ "پرسش از توانایی مواجهه" و "پرسش از معنا"، الزاما به صورت آگانه نیست، اما ذهن و ضمیر فرد را به خود مشغول می کند. پرسش از توانایی، ناظر است به سطح دانش، تکنولوژی و امکاناتی که بشر برای خود فراهم کرده است. و هم ناظر است به توانایی شخصی و امکانهای فردی. اما پرسش از معنا، جستجوی آدمی است برای این سوال، که چرا این واقعه برای من اتفاق افتاده است؟ این رخ داد در گستره ی زندگی من، چه معنایی دارد؟ معنا یابی و معنا دهی به درد و رنج، اگر چه رنج را حذف نمی کند اما تحملش را آسان تر می نماید. به عنوان مثال، مادری که فرزند خود را در مبارزهای شرافتمندانه و در جنگ، از دست می دهد، این واقعه ی هولناک را تحمل می کند، زیرا از دست دادنی چنین اندوهبار را با عنوان شهادت، معنا می یابد. از این رو حتی به شهادت فرزندش افتخار می کند. او با معنای متعالی، رنج زاترین پدیده ی انسانی را به زیبایی تبدیل می کند. تا جایی که ممکن است رنج، در سایه ی این معنا، از دست برود و شیرینی بر جای آن بنشیند.
۳. جهان بدون معنا، جهانی دردناک، تاریک و بسیار سخت است. بیمعنایی دردی است "که غیر مردن هیچش دوا نباشد." شاید گرایش به معنویت نزد انسان صنعتی و پیشرفته در جهان معاصر، بدین سبب است که آنان با فقدان معنای هستی روبرو شده اند. معنایی که لبه ی تیز وقایع و رویدادها را کند می کند. معنویت، رخ دادهای تلخ و دردهای چاره ناپذیر را چنان تفسیر می کند که از آن میانه، معنایی قابل فهم استخراج گردد و اندوه آدمی را بکاهد. آدمیان رنجهای سنگین، اما با معنا را آسان تر از رنجهای سبک، اما بیمعنا بر دوش می کشند. شانههای آدمی در برابر فقدان معنا شکننده است. رنج(حتی اگر کم باشد)، اگر نزد آدمی فاقد معنا باشد، تحملش سخت است. آن چه رنجهای بزرگ را تحمل کردنی می کند، معنای آن است. مهم این است که ما رنجهای مان را چگونه معنا می کنیم و آنها را چگونه می فهمیم. آن چه اهمیت دارد، تفسیری است که بر روی واقعیتهای ناخوشایند می نهیم. وقتی نمی توان رنج را تغییر داد، و ناممکنها را ممکن ساخت، آدمی تمایل می یابد که آن را تفسیر کند. اگر رنج را نمی توان از زیستگاه آدمی بیرون راند، اگر بیماری، دردها و اندوههای بنیادین را نمی توان ریشه کن کرد، اما می توان آنها را به گونهای تفسیر کرد که دست کم تحملشان از طاقت انسانی بیرون نباشد. اصلا جهان از ورای تفسیر است که ادراک می شود. این تفسیر ما از واقعیتها است که کنش و واکنش ما را تعیین می کند. ما جهان را و پدیدهها را تفسیر می کنیم تا اولا، آنها را بشناسیم. و ثانیا، شیوه ی کنش مان را معلوم کنیم. به تعبیر دیگر، تفسیر آدمی از واقعیت، دو کارکرد مبنایی دارد. اولا کارکرد معرفتی – شناختی و ثانیا کارکرد کنشی. بنابر این، تفسیر رنج است که اهمیت می یابد نه خود رنج. تفسیر بیماری و درد پر اهمیت می شود و نه خود بیماری.
معنای وقایع مه آلود رنج آور، چگونه و از کجا به دست می آید؟ با اتکا به چه منبعی می توان معنای رویدادهای تلخ را فهمید؟ آدمیان در مواجهه ی با واقعیتهای دردناک چه واکنشی نشان می دهند؟
از سپیده دم تاریخ تا کنون، آدمی برای معنا کردن واقعیتهای تلخ (به ویژه برای آن دسته از واقعیتها که چارهای ازآن نمی دیده است)، از مفاهیم دینی و جهت گیریهای مذهبی بهره برده است. مهمترین منبعی که اشخاص برای پاسخ گویی به پرسش از معنای رنج، به آن مراجعه کرده و می کنند، باورهای متافیزیکی و اعتقادات دینی است. دین ورزی و ایمان گرایی، معنای غایی رویدادهای ناخوشایند را فراهم می کنند و افراد با تاسی به آن معناها است که می توانند سختترین شرایط را بر دوش بکشند. آن گونه که روان شناسان گفته اند، داغدیدگی (داغ فرزند) بیشترین رنج را برای آدمی ایجاد می کند و روح شخص را در زیر بار سنگین آن خرد می نماید. اما همین رنج بزرگ، وقتی قابل تحمل می شود که در پرتو ادبیات دینی، تفسیر گردد و با جهت گیری مذهبی با آن مواجه شود. معنای دینی دردها و رنج ها، به آدمی کمک می کند که نشاط از دست رفته، باز گردد و بیاطمینانی و تنهایی، جای خود را به اطمینان و آرامش دهد.
همان گونه که ایوب پیامبر، قهرمان رنج و بیماری، آن همه مصیبت، بیماری و شکست را در زندگیاش بر دوش کشید، بیآن که لب به شکایت بگشاید، پیروزمندانه و سربلند از آن بیرون آمد. دین داران، رنجها را امتحان الهی می دانند، معتقدند که کشیدن این گونه رنج ها، از بار گناهانشان می کاهد، برخی معتقدند که در پس و پشت امور ناخوشایند، مصلحت هایی نهفته است که ما انسانها از آن بیخبریم، باور دارند که مصایب و تلخی ها، آدمی را به تعالی می رسانند، برخی باور دارند که جام لبالب از شراب تلخ را به کسانی می دهند که محبوب خداوندند. شکستن کوزه ی آسایششان را از آن رو می دانند که لابد معشوق ازلی، نظری به آنان داشته است، و تفسیرهایی از این قبیل. در اینجا سخن بر سر درستی و یا احیانا نادرستی معنایی نیست که به رنج می دهیم، بلکه بر نتایج و آثاری است که معنای رنج، بر قدرت تحمل و آرامش ما می گذارد.
---------------------------------------------------
[۱] - وام گرفته از نام کتاب جعفر شهری "شکر تلخ"
[۲] - وام گرفته از سروده ی حافظ: آشنایان ره عشق در این بحر عمیق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش آه از این لطف به انواع عتاب آلوده
[۳] - اشاره به شعر سهراب سپهری:
ما نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون
و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت
[۴] - اشاره به شعر حافظ: "فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم"
[۵] - اشاره به شعاری که اوایل پیروزی انقلاب داده می شد.:"جنگ، جنگ، تا رفع کل فتنه در جهان"
[۶] - کنفسیوس: " به جای اینکه به تاریکی لعنت بفرستید یک شمع روشن کنید"
[۷] - برگرفته از نام کتای اونامونو
[۸] - سرنوشت تلخ بشر، آیزایا برلین